"Une rue les gens passent, les gens comme on les voit
Juste un flux, une masse, sans visage, sans voix
Quel etrange aujourd'hui, quelquechose, mais quoi?
Desobeit, desobeit
..........."
"Je crains la nuit quand tu n'es pas la
Ce tout petit au-dela
Je crains le silence apres les voix
Ce froid si froid
.........."
"On ne change pas
On met juste les costumes d'autres sur soi
On ne change pas
.........."
I remembered the days that I couldn't help but thinking of you...the days that I would do judt anything...The days and night that I spent crying...The times that did nothing but fight...The days that I thought myself to be the unluckiest person on earth....the days that I just was too young too understand... I never thought a day would come that I would sit and talk about it and laugh at it over a cup of coffee...I never thought I would consider myself one of the luckiest people on earth for having spent those seconds....the bad ones and the good ones.................................... ...........................
.................
.........
...
The music layer stopped and I came back to present, it was such a lovely journey to a time in past that was considered a hatefull part om my life at its own time........
Asheghetam ravaniiiiiii.mibinam ke hanoozam halet badeh tu ro joon har ki doot dari toi lovely journey ma ro faramosh nakon chon man hich vaght u ro faramosh nemikonam.take care va hamishe yadet basheزخم های آدمها سرمایه ست سرمایه َتو با این ُ اون تقسیم نکن داد نکش هَـوار نکش
تنها خوبی که خاطرههای دردناک و بد دارن اينه که تجربه رو زياد میکنن. ولی شايد اين خوب هم نباشه. چون باعث ميشه که نا خود آگاه قدرت ريسک پايين بياد. اصلا نمیتونم در مورد ساعتهای بدی که داشتم خوب فکر کنم فقط اونا باعث شدن که الان عمرا کسی نتونه برام خاطره بد درست کنه تازه!نمیدونم این خوبه یا بده.
خودت گفتی که تنها حسن خاطرههای دردناک تجربههاشن... اگه عمرا کسی نتونه برات خاطره بد درست کنه يعنی ديگه تجربه لازم نداری؟ واقعا هيچوقت نتونستی به خاطرههای بدت خوب فکر کنی؟جالبه...
اگر قرار باشه همه ش بذارم بخاطر تجربه کسب کردن ساعتهام دردناک بگذره اگر الان بميرم کی بايد از تجربههام استفاده کنم؟ یه وقتهایی فکر میکنم کاش میشد الان میتونستم مثل ده سال پیش دوست داشته باشم و فکر کنم ولی همین خاطرههای بد باعث شده مثل گذشته نباشم. شاید اینکه آدم بتونه در مورد خاطرههای بد، خوب فکر کنه فایدهش این باشه که آدم یه جورایی جرات برای دوباره دوست داشتن تو خودش ایجاد میکنه. البت اگر بتونه! من که حس و حوصله دردسر ندارم
ما از عشق چه آشوبي به پا كرديم از آن گاه كه از آن يك آرمان ساختيم. همان دم كه سوگند مي خورم زني را، زني خاص را، همه عمر دوست بدارم، همان دم بيزاري ام آغاز مي شود. همان دم حتي كه زني را مي گويم: دوستت دارم! يك باره از جوشش عشق مي افتم. همان دم كه عشق ميان خود را مسلم پنداريم و به آن يقين آوريم، ديگر آن عشق نيست، نطفه اي بي جان است. عشق چون گل است، بايد بشكفد و بپژمرد. اگر نپژمرد ديگر گل نيست، كاغذين غنچه اي مصنوعي است، يا تاج گلي است خشك و ماندگار، شايسته سنگ مزار. همان دم كه عقل در عشق دست برد، يا عزم بر آن جزم شود، يا شخص فضيلتش بشمارد، يا نفس به تصاحبش درآورد، ديگر آن عشق نيست، كه آشوب است. و ما از عشق چه آشوبي به پا كرده ايم، عشق عقل آلود، عزم آلود، نفس آلود. D.H. Lawrence ino emrooz khondam koli yade oon bar oftadm ke dar moored 'eshghi ghashngeh ke behesh naresim 'harf zadim..ye kam dellam barat tang shod Have Fun Doostman Babak